جدول جو
جدول جو

معنی صیقل زدن - جستجوی لغت در جدول جو

صیقل زدن
زدودن
جلا دادن، صیقل دادن، صیقل کردن
تصویری از صیقل زدن
تصویر صیقل زدن
فرهنگ فارسی عمید
صیقل زدن
(خوا / خا گُ تَ دَ)
روشن کردن. جلا دادن. زدودن:
در هر نفس که از دل آگاه میزنی
صیقل به روی آینۀ ماه میزنی.
طاهر نصرآبادی (از آنندراج).
چو از زخمه صیقل زدی تار را
مقام دگر شد خریدار را.
ملاطغرا (از آنندراج).
ای دل بموج اشک سیاهی مبر ز چشم
صیقل مزن که آینه ام را جلا بس است.
کلیم کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صیقل زدن
روشن کردن، جلا دادن
تصویری از صیقل زدن
تصویر صیقل زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صیقل دادن
تصویر صیقل دادن
زدودن، جلا دادن، صیقل زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیحه زدن
تصویر صیحه زدن
بانگ کردن، بانگ زدن، فریاد کشیدن، صیحه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قل زدن
تصویر قل زدن
جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب هایی در سطح آن به حرکت آید، قلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیقل کردن
تصویر صیقل کردن
زدودن، جلا دادن، صیقل زدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گُ دَ)
دیوار کشیدن و حصار دور شهر ایجاد کردن: در شهور سنۀ ستین و خمسمائه خوارزمشاه محمد بن سلطان تکش بخارا را بگرفت و باز ربض فرمودو فصیل زدند و هر دو را نو کردند. (تاریخ بخارا)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نِ / نَ دَ)
صیقلی کردن. جلا دادن. روشن کردن. زدودن:
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است.
مولوی.
ز اشتیاقت صیقل آیینۀ جان میکنم
از برایت قصر میناکار سامان میکنم.
سعیداشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا کَ / کِ دَ)
جلا دادن. روشن ساختن. افروختن. زدودن:
خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینۀ دیده و دل را صیقل.
سلمان (از آنندراج).
نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را
که زنگ خانه آیینه می ریزد غبار من.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
بکار بردن بیل در شیار کردن یا کندن زمین. با بیل شخم کردن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
نه بیل زدم نه پایه، انگور میخورم در سایه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ دَ)
ریدن. (آنندراج). تغوط. ریستن. (یادداشت مؤلف) :
خویش را آلودۀ مردار دنیا چون کنم
من که کون همتم ریقی بر این دنیا زده ست.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بُ دَ)
شکار کردن صید. شکار کردن. صید را به تیر یا حربۀ دیگر از پا درآوردن:
آن کمان ابرو که تیر غمزه اش
هر زمانی صید دیگر می زند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ دِ)
دهی است جزء بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 25 هزارگزی خاور رودبار و33 هزارگزی رستم آباد. کوهستانی و معتدل است. 250 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، بنشن، لبنیات و گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. عده ای از سکنه برای تأمین معاش به گیلان رفته و برمیگردند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
بانگ کردن. فریاد کشیدن. رجوع به صیحه و صیحه کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیقل دادن
تصویر صیقل دادن
مالیدن زدودن پرداخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیحه زدن
تصویر صیحه زدن
بانگ کردن، فریاد کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریق زدن
تصویر ریق زدن
ریدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیش زدن نشتر زدن میل چشم. بامیل جراحی آب فاسدی که درچشم پیدا شده بیرون آوردن، بوسیله میل چشم کسی را کورکردن
فرهنگ لغت هوشیار